بیست و دوم مرداد
روز فاجعه باری نبود. الان که چیزی به نیمه شب و تمام شدن امروز نمانده، میخواهم یک بررسی مختصر داشته باشم. خب من رفتم کدگذاری پرونده ها. سیستم هنوز آماده نبود. تاسیسات آمد و با کلی غر و عشق...
هوا خیلی خیلی گرم بود. گوشی همراه میگفت 41 درجه اما به نظر من 45 بود. من دمای 41 را میشناسم. این گرما به قدری بود که حس میکردم تک تک سلولهای بدنم در حال تبخیر شدن هستند.
رفتم دکتر و دیگر هیچ.
آمدم و ک عشق...
امروز روز خاصی نبود. فرق چندانی با روزهای دیگه نداشت. باز دهنمو باز کردم و برای خودم دردسر تراشیدم.
باز گریه کردم زار و زار و اشکام ریختن روی مقنعه و زمین.
باز حرف اضافی زدم.
اما کمتر کار کردم.
حوصله عشق...